زم هریر

دفتر شعر شاعران معاصر ایران

زم هریر

دفتر شعر شاعران معاصر ایران

دفتر اشعار ایرج جنتی عطایی





سکوت


سکوت کن !

سکوت کن

به یادِ آنکه :

در سپیده جان سپرد/

سکوت کن

سکوت کن

به یاد آنکه :

با امید خلق

مرد/

سکوت کن

به یاد خشمِ آن شهید سربلند/

سکوت کن

به یادِ آنکه :

عاشقانه

زخم خورد/

تو از

سکوت

اگر

به خشم می رسی

سکوت کن




آسمان ابری نیست



آسمان ابری نیست

و زمستان هم ،

دل من اما غمگین است

چشم من اما بارانی .

 

بوی غربت دارد

کوچه ی تنبل پر همهمه مان

بوی هجرت دارد

چمدانِ خسته ی من

و هوای گریه

مادر کور دم مردن من .

قصد هجرت دارم

به کجا باید رفت ؟

 

بروم

بروم

قایقی از رنج بسازم

و بهاری از عشق

بین ما دریایی ست

که نخواهد خشکید

بین ما صحرایی ست

که نخواهد رویاند

 

من اگر می دانستم

من اگر می دانستم

به کجا باید رفت

چمدانم را می بستم

و از اینجا می رفتم

 

قصد هجرت دارم

دل من می گوید :

دل به دریا بزنم

و به آن شبه جزیره بروم

میوه ی تازه ی امید بچینم

دل من می گوید :

سر به صحرا بزنم

بروم شهر سپیداران

و سپیدیها را

ارمغان آورم، آه

چه خیال خامی دارم ! نه ؟

 

قصد هجرت دارم

به کجا باید رفت

به کجایی که در آن

آسمان ابری باشد

و زمستان هم

دل غمگین اما نه .

 

با تو ام ای یاور

ای دوست

تو اگر سنگر امنیت من بودی

من هوای رفتن را ...

من هراس ماندن را ...

. . . . . . . . . . .

پیش تو می ماندم

و بیابانها را

بارور می کردیم

چه خیال خامی دارم ! نه ؟

 

بوی هجرت دارد

چمدان خسته ی من

و هوای گریه

مادر کور دم مردن من

قصد هجرت دارم

                          به کجا باید رفت ؟