گل زود رس
آن گل زودرس چو چشم گشود
به لب رودخانه تنها بود
گفت دهقان
سالخورده که : حیف که چنین یکه بر شکفتی زود
لب گشادی کنون بدین هنگام
که ز تو خاطری نیابد سود
گل زیبای من ولی مشکن
کور نشناسد
از سفید کبود
نشود کم ز من بدو گل گفت
نه به بی موقع آمدم پی جود
کم
شود از کسی که خفت و به راه
دیر جنبید و رخ به من ننمود
آن که
نشناخت قدر وقت درست
زیرا این طاس لاجورد چه جست ؟
صبح چو انوار سرافکنده زد
گل به دم باد وزان خنده زد
چهره
برافروخت چو اختر به دشت
وز در دل ها به فسون می گذشت
ز آنچه به
هر جای به غمزه ربود
بار نخستین دل پروانه بود
راه سپارنده ی
بالا و پست
بست پر و بال و به گل بر نشست
گاه مکیدیش لب سرخ رنگ
گاه
کشیدیش به بر تنگ تنگ
نیز گهی بی خود و بی سر شدی
بال گشادی به
هوا بر شدی
در دل این حادثه ناگه به دشت
سرزده زنبوری از آنجا
گذشت
تیزپری ، تندروی ،زرد چهر
باخته با گلشن تابنده مهر
آمد
و از ره بر گل جا کشید
کار دو خواهنده به دعوا کشید
زین به جدل
خست پر و بال ها
زان همه بسترد خط و خال ها
تا که رسید از سر ره
بلبلی
سوختهای ، خسته ی روی گلی
بر سر شاخی به ترنم نشست
قصه
ی دل را به سر نغمه بست
لیک رهی از همه ناخوانده بیش
دید هیاهوی
رقیبان خویش
یک دو نفس تیره و خاموش ماند
خیره نگه کرد و همه گوش
ماند
خنده ی بیهوده ی گل چون بدید
از دل سوزنده صفیری کشید
جست
ز شاخ و به هم آویختند
چند تنه بر سر گل ریختند
مدعیان کینه ور و
گل پرست
چرخ بدادند بی پا و دست
تا ز سه دشمن یکی از جا گریخت
و
آن دگری را پر پر نقش ریخت
و آن گل عاشق کش همواره مست
بست لب
از خنده و در هم شکست
طالب مطلوب چو بسیار شد
چند تنی کشته و
بیمار شد
طالب مطلوب چو بسیار شد
چند تنی کشته و بیمار شد
پس
چو به تحقیق یکی بنگری
نیست جز این عاقبت دلبری
در خم این پرده ز
بالا و پست
مفسده گر هست ز روی گل است
گل که سر رونق هر معرکه است
مایه
ی خونین دلی و مهلکه است
کار گل این است و به ظاهر خوش است
لیک
به باطن دم آدم کش است
گر به جهان صورت زیبا نبود
تلخی ایام ،
مهیا نبود
گل نازدار
سود گرت هست گرانی مکن